سلام امروز عصر داشتم کارتون زرو را می دیدم شاید خیلی مسخره اشد که بیایم در مورد کارتنی در وبلاگی بنویسم اما این مسخرگی را اصلا حس نمی کنم پس شما ه اگر حس مشترک دارید با من ادامه دهید.
در مورد شخصیت زرو یک کم فکر کنید یک آدم بیکار و ول و خاکی و صمیمی که در متن جامعه اش حضور دارد از قضا هرکجا که قرار است اتفاقی بیفتد یعنی حقی ناحق شود سبز هم شودخواه از جانب مردم باشد یعنی دزد ها وراهزن ها خواه حکومت و جور و در عین حال با مردم زندگی می کند وحتی یکی از فرمانده های نظامی به او علاقه و اطمینان دارد(اسمش را نمی تونم بنویسم یه چیزی تو مایه گروهبان گارسیه)
انگار که این جوان هیچ آینده ای ندارد و اصلا دنبال وام وشغل و این گونه مسایل نیست وحتی جانش هم مهم نیست برایش این که چه هدفی دارد معلوم است اما این که چرا و چگونه این هدف بدست آورده نمیدانم(یاد مرحوم عبید زاکانی بخیر)
چیزی که عجیب است این که مردم اصلا دوستنش ندارند یعنی مردم جامعه او را با این همه فداکاری نقطه اتکایی نمی دانند تا در مشکلات بگویند کاش الان اینجا بود بلکه با این همه ظلم دربار باز هم دلشان روبه آنها ست ولی زرو اصلا اهمیت ندارد برایش که دیگران چه فکر میکنند باز هم آنها را کمک می کنند و نمی گذارد که حقی ناحق شود انگار که خودش را وقف نظام وقت کرده باشد. شاید بد نباشد من هم بازبان نفهمی وکودکانه ام یادی از این همه زورویی که در اطراف وکنارمان هستند و بدون سر وصدا و کارها را وحل و فصل می کنند و حتی بدون این که آرمی حک کنند نزاجا و ناجا وندسا وغیره ولش کن چه حرفیه
راستی داشتم می گفتم امشب مسواک یادتو نرود نوشابه هم نخورید برای دندانها ومعده تان ضرر دارد خدای ناکرده مریض می شود تن شما سلامت.